جناب رجبيان ممنون از شما كه اين روز رو ياد اوري فرموديد. كاش عنوان اين پست را هم به نام عطار مي اورديد. ارامگاه عطار حس عجيبي در من ايجاد مي كنه وارد ارامگاه كه مي شي خودت رو در محضر اون بزرگ مرد احساس مي كني. اون روح بزرگ و بي الايش هستي اين صفا در ساختمان ارامگاه هم وجود داره.در چند قدمي ودر نقطه مقابل ارامگاه خيامه كه پيچيدگي هاي و زيباييهاي دنياي رياضيات در ساختار هندسي اون ارمگاه وجود دارن هر كدوم زيباييهاي خودشون رو دارن. و عطار بسيار باضفاست من ناخودگاه ياد اين غزل زيباي عطار افتادم.
جناب رجبيان
پاسخحذفممنون از شما كه اين روز رو ياد اوري فرموديد.
كاش عنوان اين پست را هم به نام عطار مي اورديد.
ارامگاه عطار حس عجيبي در من ايجاد مي كنه
وارد ارامگاه كه مي شي خودت رو در محضر اون بزرگ مرد احساس مي كني. اون روح بزرگ و بي الايش هستي
اين صفا در ساختمان ارامگاه هم وجود داره.در چند قدمي ودر نقطه مقابل ارامگاه خيامه كه پيچيدگي هاي و زيباييهاي دنياي رياضيات در ساختار هندسي اون ارمگاه وجود دارن
هر كدوم زيباييهاي خودشون رو دارن.
و عطار بسيار باضفاست
من ناخودگاه ياد اين غزل زيباي عطار افتادم.
زهی در کوی عشقت مسکن دل
چه می خواهی از این خون خوردن دل
چکیده خون دل بر دامن جان
گرفته جان پر خون دامن دل
از آن روزی که دل دیوانه ی توست
به صد جان من شدم در شیون دل
منادی می کنند در شهر امروز
که خون عاشقان بر گردن دل
چو رسوا کرد ما را درد عشقت
همی کوشم به رسوا کردن دل
چو عشقت آتشی در جان من زد
برآمد دود عشق از روزن دل
مکن جانا دل مارا نگه دار
که آسان است بر تو بردن دل
چو گل اندر هوای روی خوبت
به خون در می کشم پیراهن دل
بیا جانا دل عطار شاد کن
که نزدیک است وقت رفتن دل